معنی از اقوام اروپایی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به اروپا هر چیز که در اروپا سازند و از اروپا آورند: اجناس اروپایی، اهل اروپا مردم اروپا. یا زبانهای اروپایی. زبانهایی که در اروپا متداول است مانند: انگلیسی فرانسوی آلمانی ایتالیایی اسپانیایی پرتقالی سوئدی نروژی دانمارکی هلندی و غیره.
اقوام
جمع قوم، خویشان، طایفه ها
اروپایی ماب
(صفت) کسی که از آداب و رسوم و رفتار و طرز زندگی اروپاییان تقلید میکند کسی که تظاهر به شیوه های اروپایی میکند فرنگی ماب.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان
فرهنگ عمید
قوم
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره ها
واژه پیشنهادی
فرنگی
فرهنگ معین
(اُ) (ص نسب.) منسوب به اروپا، از مردم اروپا (یکی از قاره های پنجگانه کره زمین).،~ مآب کسی که از آداب و رسوم و رفتار و طرز زندگی اروپاییان تقلید می کند.
معادل ابجد
386